غرفه‌ها در جنب و جوشند. حرفه‌ای‌ها همان اول صبح فهمیده‌اند. رفت و آمد آدم‌های کت‌وشلواری زیاد شده بود و تجربه سال‌های پیش نشان می‌داد که یا امروز یا فردا باید خبری شود. ناشرهایی که در مسیر بازدید قرار گرفته بودند مثل همیشه کمی هول شده بودند.

گروه فرهنگی-رجانیوز:بازدید دیروز رهبر معظم انقلاب اسلامی از نمایشگاه کتاب تهران با حاشیه‌های جالب توجهی همراه بود.

به گزارش رجانیوز به نقل از مهر متن زیر پنج روایت مختلف از حاشیه های بازدید رهبر انقلاب اسلامی از نمایشگاه کتاب تهران است.

انگار زمان جنگ است. من که یادم نمی‌آید. اما تعریف می‌کنند که آن ۸ سال هم همین‌طور بوده است. وقت عملیات که می‌شده؛ بچه مسجدی‌ها، بچه هیئتی‌ها، بچه بامرام‌ها و… یکی یکی شهر را خالی می‌کردند. انگار بو می‌کشیدند و می‌فهمیدند عملیاتی در پیش است و خانه و زندگی را رها می‌کردند و می‌رفتند. حالا هم انگار همین است. این بار اما عملیات دیگر نیاز به بو کشیدن ندارد. اخبار اعلام می‌کند و سه روز پیش دوباره اعلام کرد که سیل بندهای آق قلا شکسته شده است و بچه‌ها دوباره روانه به قول خودشان «منطقه» شدند.

این را دیروز عصر، دوست ناشرم که سال پیش حسابی از خجالتم درآمده بود به یادم آورد. شنیده بود ممکن است رهبر به نمایشگاه بیاید و با حسرتی عمیق و قابل درک از پشت تلفن خبر داد دوباره برگشته است آق‌قلا. از عید گلستان بود و بعد لرستان و بعد هم خوزستان و تازه چند روزی برای کارهای نمایشگاه برگشته بود و حالا دوباره چند روزی بود که رفته بود گلستان. به او گفتم نمی دانم چه روزی رهبر می‌آید و نمی‌دانم می‌توانم او را ببینم یا نه… خودش بهتر از من می‌دانست که اینجا جای پیام دادن به رهبر نیست اما دوباره اصرار کرد که اگر توانستی رهبر را ببینی حتماً این حرف را به او بگو. می‌شود بگویم؟

**

به زور خنده‌ای کردم و نشانش کردم تا به وقتش. بالاخره نوبت خبرنگارها هم می‌رسد. رهبر هنوز نیامده است و مشغول گشت زدن در غرفه‌ها و مصاحبه با صاحبان انتشارات‌های مختلفم. از یکی از غرفه‌ها که رد می‌شوم یک مرد میانسال جاافتاده دم غرفه ایستاده است. می‌روم و خودم را معرفی می‌کنم و از او می‌خواهم بگوید چه کتابی را برای هدیه به رهبر در نظر گرفته است؟ نگاه مشکوکی به من می‌اندازد؛ کمی روی میز را جستجو می‌کند و قطورترین کتاب روی میز را انتخاب می‌کند و دستش می‌گیرد. سرم پایین است که مشخصات کتاب را بگوید و بنویسم که پقی می‌زند زیر خنده و می‌گوید: "آقا حسابی کتابخوان است این به دردش می‌خورد! " سرم را بالا می‌روم و می‌فهمم محافظ است و دستم انداخته است. یک خسته نباشید زورکی می گویم و غرفه را رها می‌کنم و به سراغ بقیه ناشران می‌روم تا کارش بالاخره یک جا گیر ما خبرنگارها بیفتد.

حرفه‌ای‌ها فهمیده‌اند

غرفه‌ها در جنب و جوشند. حرفه‌ای‌ها همان اول صبح فهمیده‌اند. رفت و آمد آدم‌های کت‌وشلواری زیاد شده بود و تجربه سال‌های پیش نشان می‌داد که یا امروز یا فردا باید خبری شود. ناشرهایی که در مسیر بازدید قرار گرفته بودند مثل همیشه کمی هول شده بودند. از کنارشان که رد می‌شدم دیالوگ‌هایشان مثل سریال‌های تلویزیونی بود. تمرین می‌کردند که چه بگویند و چه کتابی را رو بگذارند و چه کتابی را هدیه بدهند و…

 


بصیرت

مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : رهبر ,بازدید ,نمایشگاه ,غرفه‌ها ,کتاب ,بودند ,انقلاب اسلامی ,گرفته بودند ,قرار گرفته ,نمایشگاه کتاب ,کتاب تهران ,قرار گرفته بودند
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود وردپرس مستر عکاس پمپ هيدروليک کوماتسو دعوت کتاب و سنت آشپزی با آشپزباشی فروشگاه محصولات هنری و فرهنگی گروه هنری هترا فروشگاه سایبری واژه گستر Zee مجله منتظران ظهور